لابه لای تاریخ خیلی خیلی کهن، دو پادشاه قصه ی ما به نام های خیارشورشاه و شاه بزمک می زیستند که سال ها بر سر کشور زیبا و خوش آب و هوایی می جنگیدند. این کشور که به شکل یک مثلث بود، دارای 10 برج مراقبت ( دایره های قرمز ) بود که مردان این کشور می توانستند سرزمینشان را از بالای آن مراقبت کنند.

خیارشورشاه و شاه بزمک که دیگر از جنگ و دعوا خسته شده بودند، تصمیم گرفتند که صلح کنند و با هم مذاکره کنند. آن ها یک روز صبح در کنار شلمرود قرار گذاشتند که با هم صبحانه ای بخورند و صحبت کنند.
خیارشورشاه: بزمک جان، در کنار شما بسی خوش احوال شدیم. ای دریغ چرا زودتر با هم چاشتی نخوردیم.
شاه بزمک: آری خیارشورجان. من نیز از خوش مشربی بسی قلقلکم می آید. حال چه کنیم بر سر این زمین سه گوش؟
خیارشورشاه: ما وزیری داریم که خرده هوشی دارد و سر سوزن ذوقی. اسم او شیخ ابوالبرکات است. او می گوید من و تو به نوبت بین هر دو برج مراقبت (در صورت امکان) دیواری مستقیم بکشیم. آخرین نفری که توانست دیواری بکشد، او از زمین های تقسیم شده، انتخاب کند و آن گاه به نوبت زمین ها را برای خود برداریم.

شاه بزمک در فکر فرو رفت و دوتایی شروع کردند به دیوارکشی. به نظر شما کدام پادشاه برنده شد؟
منتظر جواب باشید. ادامه دارد.....
کلبه آفرینش فکر - تهیه: کاشانچی و حمداوی
مرکز یادگیری سایت تبیان - تنظیم: سمیرا بادامستانی
:: موضوعات مرتبط:
علوم پایه ,
,
:: برچسبها:
معمای ریاضی ,
ریاضی ,
مثلث ,
:: بازدید از این مطلب : 399
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7